کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

روح جدیدی به کالبدم دمیده شده و تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیرم ...
هرچند میدونم که دیگه اون حس خوبه چندسال پیش که توی بلاگفا داشتم تکرار نمیشه ...
اما واقعا این نوشتنه که بهم آرامش میبخشه ...
میخوام از خودم حرف بزنم ... از روزگارم و ...

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

همیشه فصل بهار رو نسبت به بقیه ی فصل ها بیشتر دوست داشتم ... شاید اولین دلیلش عید و سالِ نو و تعطیلاتش هست ... همینطور هوای خیلی خوبش !

البته شدیدا معتقدم که آدم باید دلش خوش باشه وگرنه توی بهترین هوا و فضا هم میشه غمگین بود یا برعکس توی بدترین شرایط جَوی میشه خندید و زشتی هارو زیبا دید !

دیروز جمعه ، تقریبا روز خسته کننده ای بود !

در واقع همه ی جمعه ها خسته کننده ست ...

مخصوصا بعد از ظهر و غروبش !

دیروز از ظهر با علی حرف نزده بودم تا آخرِ شب که اون زنگ زد ... نمیدونم شاید همش منتظرم اون زنگ بزنه ...

خیلی وقتا تو وجودم دنبال یه عشق سوووزان نسبت بهش میگردم ... ولی نیست !

دوستش دارم ! خیلی ! ولی اون حس که نمیدونم چیه ، هیچوقت برام تکرار نمیشه !

یه چیزی که فقط خودم میفهمم !

شدیدا منتظر وام ازدواجیم برای رزرو تالار !

یه تالار خوشگل دیدیم و انشاالله تاریخ عروسیمون برای تابستونه !

خداکنه زودتر این وام در بیاد و یکمی خیالمون راحت بشه !

البته بعدش موضوعِ پرداخت اقساط وام استرس زا خواهد بود اما دیگه چه میشه کرد !

کلا زندگی یعنی سختی دیگه !

اگه این سختی ها نباشه که زندگی معنا نداره !

امروز که بیکارم میخوام یه برنامه ی خیلی خوب و دقیق بنویسم برای درس خوندن چون وقتم زیاد نیست ...

فردا و پس فردا هم که دانشگاه دارم و سه شنبه هم که باز تعطیله ...

پست بعدیم رو شاید فردا و پس فردا نه اما حتما تا آخر این هفته مینویسم ...

"خدایا نگاهت رو از زندگی هامون بر ندار "

۲ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۴
نیلوفر ka