کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

روح جدیدی به کالبدم دمیده شده و تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیرم ...
هرچند میدونم که دیگه اون حس خوبه چندسال پیش که توی بلاگفا داشتم تکرار نمیشه ...
اما واقعا این نوشتنه که بهم آرامش میبخشه ...
میخوام از خودم حرف بزنم ... از روزگارم و ...

1400 سال

شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۱۷ ق.ظ

اولین باری که اسم هات چاکلت رو شنیدم ، خیلی بچه بودم ...این اسم خیلی به گوشم خوش آهنگ به نظر رسید و پرسیدم یعنی ؟

خالم گفت یعنی شکلات داغ ...

توی ذهنم یه شکلات کاکائویی گرم شده رو تصور کردم که توی یه کاسه برات میارن و با قاشق میتونی بیوفتی به جونش ...

تا مدت ها همش به بابام اصرار میکردم تا بریم و هات چاکلت بخوریم ... بابام میپرسید : مگه تو میدونی هات چاکلت چیه ؟ و من جواب میدادم 

هات چاکلت یعنی شکلات داغ دیگه ...

تا اینکه یه روز با زور و اصرار من ، به یه کافی شاپ رفتیم ...

فاتحانه به صندلی تکیه دادم و گفتم هات چاکلت میخوام ...

و وقتی برام اوردن ، تمام تصورات داغون شد ...

اینکه توی فنجون بود ... اینکه شکل قهوه بود ... پس شکلات داغش کجا بود ؟

به روی خودم نیاوردم که توی ذوقم خورده و منتظر موندم تا یکم سرد بشه ...

اولین جرعه رو که ازش چشیدم حالم گرفته تر شد ...

ای بابا اینکه یه چیزی شبیه به همون کافی میکسه ...

به زور تمومش کردم و از اونجا اومدیم بیرون و اون روز گذشت ...

اما همیشه طمع اون توی ذوق خوردنه باهام موند ...

از اون موقع بعضی موقع ها خودم برای خودم شیر و پودر کاکائو و شکر رو گرم میکردم و یا شکلات صبحانه رو داغ میکردم و با قاشق میخوردم و با یاد آوری این خاطره با خودم میگفتم : هات چاکلت واقعی باید اینطوری باشه ...

 

مثل امروز ... آخرین ساعت های سال 99 که برای خودم هات چاکلت واقعی (از نظر خودم) رو درست کردم و دارم میخوردم و مینویسم ...

از یه جایی به بعد یعنی از یه سالی به بعد ... من دیگه شروع سال جدید رو یه مقطعی برای شروع دوباره و تغییر زندگی و این چیزا ندونستم ...

من هم مثل اکثر مردم فکر میکنم که دیگه هیچی مثل قدیما نیست و عید ، رنگ و بوی گذشته رو نداره ...

مخصوصا امسال که که نور علی نور بود از اتفاقات و ...

اما الان میخوام توی آخر این پست داشته هام رو بشمارم و شکر گزاری کنم ...

و در آخر هم چندتا دعا و خواهش دارم ...

 

خدایا شکرت بخاطر سلامتیمون که فقط یه لحظه به خطر افتادنش باعث میشه تا با تمام وجود قدرش رو بدونیم ...

شکرت بخاطر خانواده م ... همسر مهربونم ...

شکرت بخاطر سقف بالای سرم و آرامش و روزی ای که دارم ...

شکرت که توی این سال کرونایی بیکار نشدیم ... محتاج نشدیم ...

شکرت که دستمون جلوی کسی دراز نیست ...

 

خدایا لطفا به حق بزرگیت بهمون نظر لطفی داشته باش ...

مارو صاحب خونه کن ...کاری که برای ما بسیار مشکل و برای تو بسیار آسونه ...

بیشتر دغدغه و نگرانی روزانه ی من به مسائل خونه و سر سال و تمدید و جا به جایی برمیگرده ...

خدایا بهمون مسیری که برای ما بهترین هست و داخلش خیر و برکت داره رو نشون بده ...

کمکمون کن خدا که فقط خودت میدونی و برای خودت میسره ...

 

من به محض خونه دار شدن ، دوست دارم که مادر بشم ...

دلم پر میکشه برای بغل گرفتن فرزندم ...

خدایا 

به لطف و بزرگیت قسم ... مارو صاحب خونه کن ...

 

دعای سال تحویلم همین خواهد بود ...

 

یه خونه برای خودمون ...

 

آمین

۹۹/۱۲/۳۰
نیلوفر ka

نظرات  (۱)

۲۲ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۶ بلاگر کبیر ^_^

عزیزم سال نو مبارک.

 

الهی که نعمتهایی که براشون شکر به جا آوردی لطفشون برات صد چندان شه.

 

و الهی که صاحب خونه بشید و کیف کنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">