کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

روح جدیدی به کالبدم دمیده شده و تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیرم ...
هرچند میدونم که دیگه اون حس خوبه چندسال پیش که توی بلاگفا داشتم تکرار نمیشه ...
اما واقعا این نوشتنه که بهم آرامش میبخشه ...
میخوام از خودم حرف بزنم ... از روزگارم و ...

اولِ پاییزی

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۴۶ ب.ظ

آخرین پستی که توی وبلاگم ثبت کردم و توش در مورد خودم نوشتم ، مربوط به دوم اردیبهشت ماهه ...

و الان که وارد پاییز شدیم من باز هوس نوشتن به سرم زده ...

توی پست اردیبهشت ماهی دغدغه م جور شدنِ وامِ ازدواج و رزرو تالاره ... و حالا یک ماه و دو روز از روز عروسیم میگذره ...

توی اون پست نگرانیم پرداخت اقساط وامِ و تا به امروز خداروشکر تمام اقساطش رو سر وقت پرداخت کردیم ...

توی دوم اردیبهشت ماه نگران نوشتنِ یه برنامه درسی برای امتحاناتِ خردادم بودم و الان که اینجا نشستم سه ماه از فارغ التحصیلیم میگذره ...

هی روزگار ...

من کلا آدم حرص خوردنم ... از یه جایی به بعد تمام روزای زندگیم رو حرص خوردم بخاطر مسائلی که هیچوقت اتفاق نیافتادن ...

خب از این حرفا که بگذریم من تصمیم گرفتم که از این به بعد بنویسم چون شدیدا به نوشتن نیاز دارم ...

به ابرازِ احساساتم برای خودم و برای کسایی که احتمالا باز مثل قبل منو خواهند خوند ...

و البته یه هدفِ عجیب و غریب و بینهایت بزرگ و دست نیافتنی برای من !! توی ذهنمه که در اصل اون هدف منو به سمت نوشتن کشونده ...

حس میکنم واقعا به جایی برای تخلیه ی روحم نیاز دارم ...

از اون هدف که قراره کم کم در موردش بنویسم ، به مرور صحبت خواهم کرد ...

فعلا میخوام یه شرح حال کوتاه از خودم بدم برای کسایی که احتمالا اتفاقی پست منو میخونن ...

من نیلوفر هستم ... 22 سالمه ...

فارغ التحصیل مترجمی زبان هستم ...

متاهل ... که گفتم یک ماه و دو روز از ازدواجم میگذره ...

در حال حاضر یک روز میشه که از ماه عسلمون برگشتیم و من وسط یه خونه ی شلوغ مشغول نوشتن هستم ...

همسرم رفته سر کار و توی یه سکوت دلچسب دارم مینویسم ...

از صبح سه دور لباس شستم با لباس شویی و دیگه چون بند رخت جا نداشت دورتا دور خونه پهن کردم لباسارو تا خشک بشن

و متاسفانه یه سرماخوردگی خیلی شدید رو از سفر سوغاتی اوردم برای خودم و اول پاییز مریض شدم ...

فرصت فکر کردن و کلنجار رفتن با خودم فقط همین چند روز تعطیلات هست ...

باید توی این مدت هم خونه رو از نشونه های بهم ریختگی مسافرت تمیز کنم و ذهنم رو از ترس و دلهره برای هدفم ...

روز دوشنبه باز میام و مینویسم ...

گفتنی خیلی زیاد دارم ... خیلی !

۹۶/۰۷/۰۶
نیلوفر ka

نظرات  (۱)

۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۷:۱۰ بانوی عاشق
سلام عروس خانوم
رسیدن بخیر
ان شالله روزهای شادی درانتظارتون باشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">