کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

روح جدیدی به کالبدم دمیده شده و تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیرم ...
هرچند میدونم که دیگه اون حس خوبه چندسال پیش که توی بلاگفا داشتم تکرار نمیشه ...
اما واقعا این نوشتنه که بهم آرامش میبخشه ...
میخوام از خودم حرف بزنم ... از روزگارم و ...

و من بعد از صد سال ننوشتن ...

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۴۱ ب.ظ

سلااام 

و من دوباره اینجام 

بدون بازدید

بدون دوستام که دیگه هیچکدوم اینجا نیستن ...

اما من اینجام تا بنویسم

فقط و فقط برای خودم ...

برای آینده م ...

چون خوندن روزهای گذشته بهم حس خوبی میده ...

حدود چهارسال از زندگی مشترکم میگذره

زندگی موفقی داشتم که البته بخش زیادی از موفقیتش رو مدیون همسرم بودم ...

اونی که خوبه اونه ... اونی که کوتاه میاد اونه ... اونی که حفظ زندگیمون خیلی خیلی براش مهمه اونه ...

یه بار یه جا خوندم که آیا حاضرید با کسی مثل خودتون ازدواج کنید ؟

من جوابم مطمئنا خیر هست ...

من اصلا حاضر نیستم با یکی مثل خودم باشم ...

البته خوبی ها و از خودگذشتگی هایی هم دارمااااlaugh

خلاصه اینکه چندوقته حالم خیلی تو همه و دلیلش خب ... فقط و فقط پوله ...

با خودم فکر میکنم که اگه ما یه خونه داشتیم ... من دیگه غصه نمیخوردم ...

اما ...

یه موقعا خباثت های روحم فعال میشه ...و آرزوی مرگ کسی رو دارم که اگه بمیره ارث زیادی بهمون میرسه ...

کسی که کلی مغازه رو زیر سرش گذاشته و نمیفروشه تا به بهتر شدن زندگی تنها پسرش کمک کنه ...

کسی که اگه قبل از عروسیمون لج و لجبازی نمیکرد (مثل همین الان)  ما میتونستیم با 100 میلیون خونه دار بشیم و الان همون خونه یه میلیارده ...

هیییی...

اما از طرفی میگم خدا خودش باید بخواد و برای بنده ش بسازه ...

اون طوری قشنگه ... بی منته ...

و اینو میدونم که خدا هیچوقت دیر نمیکنه ...

میدونم که خدا کمکمون میکنه ...

اما به هر حال ذهن یه چاله ی تاریکه دیگه ... هر فکری ممکنه بیاد داخلش و بره ... 

و موقع هایی که بهم فشار میاد به اینکه اگه اون شخص بمیره ، تمام مشکلات الانمون حل میشه هم فکر میکنم ...

راستش اولش زیاد حرفم نمیومد اما الان نه تنها اینهمه حرف زدم بلکه کلی حس میکنم حالم بهتره ...

دلم میخواد دوباره و دوباره بنویسم ...

فقط برای خودم

مثل یه دفتر خاطرات...

۹۹/۱۱/۱۹
نیلوفر ka

نظرات  (۲)

۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۴۳ بلاگر کبیر ^_^

سلام سلام.

بعد از صد سال به وبلاگ نویسی خوش برگشتی نیلو جان.

 

قلبم کلی شاد شد که خوندم از زندگی مشترکت راضی هستی .

من هم قبلا حاضر نبودم با یکی مثل خودم زندگی کنم و موندگار شدن ازدواجمو مدیون شوهرم میدونم نود درصدشو.اما الان خیلی سعی میکنم خودم رو رشد بدم و یه جوری باشم که با خیال راحت بگم منم در نقش یه ستون زندگی مشترک عالی عمل میکنم و راضی ام از خودم.

در مورد ارث هم میدونی هم حق با تو هست هم نیست. من هم فکر میکنم خوب ما بچه های بیل گیتس نیستیم که بگه چشمتون به پول من نباشه و وقتی بمیرم بهتون چیزی نمیرسه خودتون باید زندکی خودتونو بسازید. خوب آدمایی که میخوان بمیرن و ارث بدن چرا تو زندگی دست عزیزاشونو نمیگیرن ؟ 

ولی از اون طرف میگم مال خودشونه و اختیارشو دارن.

در هر صورت امیدوارم گره از مشکلات مالیتون باز شه زودتر.

میل به نوشتنت که اومده تند تند بنویس که سرد نشی. واقعا وبلاگ حیفه که رها بشه :) 

میبوسمت

از وبلاگ اوا اومدم و دوست دارم که بخونمت قشنگ مینویسی انشالله ۱۲۰ سال دیگه هم در کنار همسرت شاد و خوشبخت باشی و بیای بگی ۱۲۰ سال گذشتتت 😍 خب چرا ناراحتی اونا هم مال خودتونه دیگه عزیزم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">