کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

کیمیاگر

من در این حمله ی شب بی تو نمیرم ... مَردَم !

روح جدیدی به کالبدم دمیده شده و تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیرم ...
هرچند میدونم که دیگه اون حس خوبه چندسال پیش که توی بلاگفا داشتم تکرار نمیشه ...
اما واقعا این نوشتنه که بهم آرامش میبخشه ...
میخوام از خودم حرف بزنم ... از روزگارم و ...

حوالی بیست تا سی سالگی ام و میدانم که روش زیستنم اشتباه است ...

میدانم که چیزی بالاتر از سلامتی نیست ...

میفهمم که

استرس

تشویش

دلهره

ترس از آزمون

ترس از نتیجه

ترس از آینده

وحشت از عقب ماندن

دلهره ی تنهایی

نگرانی از غربت

غصه های عصر جمعه ...

اول مهر

14 فروردین

بیکاری

و ...

هرگز ماندگار نیستند ...

و هرگز ارزش لحظه های هدر رفته ام را ندارند ...

میدانم که یک کبد سالم چند برابر لیسانسم ارزشمند است ...

کلیه هایم از تمامی کارهایم ...

دیسک کمرم از متراژ خانه

تراکم استخوانم از غروب های جمعه

روحم از تمام نگرانی هایم ...

زمانم از همه ی ناشناخته های آینده های نیامده ام ...

شادیم از تمام لحظه های عبوسم ...

و امیدم از همه یاس هایم با ارزش ترند ...

میدانم که چقدر رنگ مشکی موهایم قیمتی اند !

و یقین دارم آدم هایی که به معنی واقعی کلمه لحظه های بودنشان را میفهمند ...

خود را با غبار غم

و

تردید

و

غصه

و

ترس

و

اضطراب

و

چه شود ها نیالوده اند ...


دلم میخواهد در حال بمانم و ذهنم خالی و اندیشه ام آزاد شود ...

دلم میخواهد زندگی کنم ...

سرخوش ! همچون فصلی از زندگی ... جزئی از زندگی و در مسیر زندگی !

۲ نظر ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۱۳
نیلوفر ka

خیلی وقت بود که دلم هوس نوشتن روزمرگی هام رو نمیکرد چون چیز جالبی توی روزها و ماه ها و سال های زندگیم رخ نمیداد و هرچی که بود مزه ای جز تلخی و گس نداشت ...

همه ی زندگیِ من مملو از اون چیزهایی بود که نباید میبود و تکرار و ثبتش چه سودی داشت جز تشدید احساس درد توی تک تک سلول های مغزم ؟

اما بعضی موقعا به جایی از زندگی میرسی که احساس میکنی نیاز داری هرچیزی که جرات به زبون اوردنش برای احدی رو نداری ، بنویسی !

باید حداقل قلم و کاغذ بدونن اون چیزی که دیگران و آینه از تو دیدن و میشناسن نیستی ... باید خودت رو جایی ثبت کنی که مدیون این منِ دروغین از خود ساخته نمونی ... باید اعتراف کنی ...


و من امروز عجیب دلم هوس نگاشتن ثانیه به ثانیه ای که بر من میگذرد رو داره ... شاید زمانی ، جایی ، کسی بخواند خط خطی های دل دختری رو که هرگز خودش نبود ...

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۴
نیلوفر ka