از امشب
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ب.ظ
خیلی وقت بود که دلم هوس نوشتن روزمرگی هام رو نمیکرد چون چیز جالبی توی روزها و ماه ها و سال های زندگیم رخ نمیداد و هرچی که بود مزه ای جز تلخی و گس نداشت ...
همه ی زندگیِ من مملو از اون چیزهایی بود که نباید میبود و تکرار و ثبتش چه سودی داشت جز تشدید احساس درد توی تک تک سلول های مغزم ؟
اما بعضی موقعا به جایی از زندگی میرسی که احساس میکنی نیاز داری هرچیزی که جرات به زبون اوردنش برای احدی رو نداری ، بنویسی !
باید حداقل قلم و کاغذ بدونن اون چیزی که دیگران و آینه از تو دیدن و میشناسن نیستی ... باید خودت رو جایی ثبت کنی که مدیون این منِ دروغین از خود ساخته نمونی ... باید اعتراف کنی ...
و من امروز عجیب دلم هوس نگاشتن ثانیه به ثانیه ای که بر من میگذرد رو داره ... شاید زمانی ، جایی ، کسی بخواند خط خطی های دل دختری رو که هرگز خودش نبود ...
۹۵/۱۱/۱۲